یادش بخیر آن زمانی که وقتی باران می گرفت از خانه بیرون می دویدم ، یا بی مهابا کنار می زدم و از ماشین بیرون می آمدم . چون دلم لک می زد برای قطرات بارانی که سرزندگی و دعای مستجاب را برایم به ارمغان می آوردند . باید خدا را به خاطر این معجزه اش شاکر باشم . که با چند قطره آب ، می تواند زندگی را به این زمینِ مرده که هیچ به دل های ما هم بازگرداند .


+ امروز صبح یک زیرِ باران قدم زدن اجباری داشتم . خیلی چسبید .


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اجاره ماشين عروس غرب تهران Corey بلاگ شرکت فولادسل شناور در خورشید فروشگاه اینترنتی فایل سپیده Brandon گالری اسپیناس اطلاعات مد روز دنیا Kevin