خیلی سرد بود . با همون سرعتی که خودم رو به دار السلام رسوندم با همون سرعت زدم بیرون . فقط می خواستم خودمو به اولین نقطه ی گرم ممکن برسونم یعنی ماشینم . دستامو به هم گره زده بودم و تند تند قدم بر می داشتم که یه خادم جلومو گرفت . با چوب پرش یه اشاره به دور کرد و گفت : " بفرما چای شفای حضرت " . چی ؟! چای ؟! تا حالا ندیده بودم داخل خودِ حرم چایی بدن ! دیگه چی بهتر از این [لبخند] خلاصه رفتم یه چای گرم تناول کردم و برای گرم شدن لازم نبود راه دوری برم [لبخند]


+ همین طور که تند تند میومدم یه خانم رو دیدم که بچه ی معلولش رو روی ویلچیر میاورد . تا دیدمش دلم گرفت و براش دعا کردم . یه نگاه به گنبد امام رضا انداختم و با یک حالت شکایتی گفتم آخه یا امام رضا پس چرا دیگه مث قدیما شفا نمیدی ؟!! مث همون زمونا که وقتی یه نفر با بچه ی مریضش میومد و ازش می پرسن کی بر می گردی می گفته هیچی همین که شفامو بگیرم بر می گردم ! یعنی مطمئن بوده شفا رو می گیره و زود هم می گیره . تو همین فکرا بودم که همون خادمه جلومو گرفت و گفت : " بفرما چای شفای حضرت " اولین چیزی که به ذهنم اومد این بود که مگه این چایا شفا میده . فک کنم جوابمو گرفتم . امام رضا همون امام رضاست ، شاید این نگاه ما آدماست که عوض شده و کار رو خراب کرده .


++ وقتی چایو بین دو دستام گرفته بودم و از گرماش لذت می بردم یه لحظه خودمو بین مسیر نجف تا کربلا دیدم .


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گروه علوم تجربی متوسطه دوره اول استان آذربایجان غربی نصب پکیج دیواری در شیراز-فلاح زاده هلیوم خرازی آنلاین تناسب اندام Dan آفتاب پنهان کاسه تبتي